آخرين مقاتله ما با «اسلام آمريكايي» است


http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8802011631
يه قلم «سيد مرتضي آويني»:«دولت پايدار حق فرا مي رسد»
آخرين مقاتله ما با «اسلام آمريكايي» 
است
خبرگزاري فارس: خلاف آنچه بسياري مي پندارند،آخرين مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموكراسي غرب كه با اسلام آمريكايي است ، كه اسلام آمريكايي از خود آمريكا دير پاتر است .




خبرگزاری فارس: آخرين مقاتله ما با «اسلام آمريكايي» است





انقلاب يك تغيير دفعي و غير تدريجي است، تحولي 
است كه به يكباره روي مي دهد. اين 
سخني است كه به سادگي بر زبان مي آيد ، اما بيان كننده هيچ چيز نيست مگر آنكه "علت تغيير" را دريابيم و از آن مهم تر ، "علت دفعي بودن تغيير" را . "تغيير" لازمه وجود جهان است و "زمان" لفظي است بيانگر همين تغيير. عالم هستي "ذات واحد" است متحول، و درست خلاف آنچه مي پندارند، اين تحول علت وجود زمان است ، نه بالعكس. از اثبات اين مدعا در مي گذرم چرا كه فرصت بسيار مي خواهد و با اين مبحث نيز چندان مرتبط نيست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردي و جمعي ، تحولي ديگر نيز دارد كه در آن فرد و جمع را از يكديگر تفكيك نمي توان كرد. عالم هستي ذات واحدي است در حال تحول ، و بشر درپيوند با عالم هستي اين سير تحول كلي را نيز طي مي كند. اگرمنتسب است به مولايمان علي (ع) كه فرموده «اتزعم انك جرم صغير و فيك انطوي العالم الاكبر...»[ديوان امام علي(ع)]اين سخن فقط استعاره اي ادبي نيست. تاويل اين سخن آن است كه در حقيقت اين انسان است كه او را بايد "عالم اكبر" دانست، نه عالمي كه بيرون از وجود انسان تا لا يتناهي گسترده است . مفهوم "بيرون" و "درون" اينجا درهم مي ريزد. در ظاهر، بشر جزئي از عالم هستي است و اما در باطن، عالم هستي آينه تجولات دروني بشر است. نبايد پنداشت كه بشر از سر صدفه دريكي از سيارات يكي از منظومه ها ي خوررشيدي كهكشان كعبه پا به دنيا گذاشته است و فارغ از باقي عالم ، سير تجولي را در كره زمين طي كرده و اكنون نيز عالم پيرامون ما نسبت به آنچه در اين سياره خاكي ميگذرد بي اعتنا ست. اگر بشر رابطه بين تحولات انفسي خود و عوالم آسماني را در نمي يابد ، نبايد بينگارد كه چنين رابطه اي وجود ندارد . عالم ذات واحدي است و غايت آفرينش بشر از غايت كل وجود جدا نيست و اگر در ماثورات ديني ما هست كه پس از برقراري حكومت عدل جهاني _ كه غايت تكاملي مقام جمعي بشر است _ قيامت صغرا نيز واقع مي شود و همه عالم هستي در هم مي ريزد و نظام ديگري به خود مي گيرد ، و از همين جاست.يعني هنگامي جهان به مقصد مي رسد كه آدم _ در مقام كلي خود _ به مقصد تكاملي خويش رسيده باشد .... و اين تكامل را به مفهوم متعارف تكامل بيولوژيك ناشي از "تطور انواع" نگيريد ، كه آن خرافه اي بيش نيست . مقصد تكاملي يا غايت آفرينش آدم كجاست؟ من نمي دانم بدون تفكر و تامل در "طرح كلي عالم" چگونه مي توان به حقيقت رسيد. مورچه اي كه تلاش ميكند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تامل مي كند و نه خود را مي شناسد، و همين كه بشر در طرح كلي عالم مي انديشد و در جست و جوي حقيقت است معلوم مي دارد كه او روحآ امكان محيط شدن بر عالم هستي را دارد، اگر چه جسمآ به خاك وابسته است و امكان پرواز نيز ندارد. و حقيقت هيچ چيز را بيرون از طرح كلي عالم نمي توان دريافت، چه برسد به حقيقت وجود انسان را كه مظهر همه عوالم است. خلاف تفكر علمي جديد ، "آدم" خود مقصد و مقصود خلقت كائنات است و همه عالم اكبر عرصه اي است تا اين كهكشان كعبه و اين منظومه خورشيدي خلق شوند و اين سياره خاكي كه نگين انگشتري عالم است و حجت اولين و آخرين خداوند را در خود مي پرورد . يعني همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدماي ما مي گفتند كه زمين مركز عالم است ،اين سخني نيست كه كوپرنيك و گاليله با يك تلسكوپ بتوانند آن را نفي كنند . "زمين مركز عالم است" يك حكم تمثيلي است و نبايد آن را در كنار احكام علوم تجربي نهاد و حكم به صحت و سقم آن كرد و اگر نه ،با عقل علمي جديد همه معتقداتي كه انسان از طريق وحي و تاويل يافته است خرافاتي مضحك بيش نيستند. زبان تمثيل زباني از ياد رفته است و عقل علمي جديد كه به تبع اطلاق احكام علوم تجربي بر كل عالم پديد آمده چه مي تواند دريابد كه "حيات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پايان ميگيرد" يعني چه؟ اين عقل جديد چه مي تواند دريابد كه "هبوط از برزخ يا بهشت مثالي وجود بشر به ارض اسفل" يعني چه؟اين عقل جديد چگونه مي تواند طرح كلي حيات بشر را در قصه آفرينش آدم دريابد؟ و نمي دانم انساني كه تاريخ را بر "انتظار موعود" معنا نمي كند، چگونه مي خواهد معاني جنگ ها و صلح ها و تحولات تاريخي و انقلاب هارا در يابد؟ و به راستي من نمي دانم اگر كسي طرح كلي حيات بشر در قصه آفرينش را در نيابد، چگونه مي خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحي و ارسال انبيا و دين و معاد..... معنا كند؟ حقيقت آخرين چيزي است كه بشر _ در مقام كلي خويش _ به آن خواهد رسيد و بنابراين ، "حكومت حق" كه بر مطلق عدل بنا شده، آخرين حكومتي است كه در سياره زمين بر پا خواهد شد. همه تحولات تاريخي در حيات بشر "در انتظار موعود" صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر "تصويري فطري" از غايت آفرينش خويش نداشت، هرگز با "وضع موجود" مخالفتي نمي كرد و نياز به تحول يك بار براي هميشه در وجودش مي مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمي شود و به آنچه دارد بسنده نمي كند، چرا كه از وضع موعود صورتي مثالي دارد منقوش در فطرت ازلي خويش، و تا وضع موجود خويش را با اين صورت مثالي و موعود منطبق نبيند دست از تلاش بر نمي دارد.آيه «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملا قيه »[انشقاق/6] تاويلي دارد و آن اينكه غايت تلاش انسان "لقاي حقيقت" است _ چه انسان در حيثيت فردي خويش، چه در حيثيت جمعي، و چه در آن حيثيت كلي كه بدان اشاره رفت. آيا من بيش از حد خويش حجاب تقيه را ندريده ام؟ نمي دانم؛ اما هر چه هست ، من تصور ميكنم كه روزگار بيان اين سخنان سر رسيده است. پيامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلي مبعوث گشته اند واين نه فقط به آن علت است كه در عصر جاهليت ، بشر مستغرق در ظلمات بيش تر نياز به هدايت دارد، بلكه به اين علت است كه در صيرورت تاريخي حيات بشر اين قاعده كلي وجود دارد كه انسان تا گرفتار عصري از جاهليت نشود قابليت هدايت نمي يابد و اصلآ حكمت وجود شيطان در قصه آفرييش آدم در همين جاست كه اگر شيطان نمي بود كه انسان را از بهشت حقيقت مثالي وجود خويش به زير آورد ، او قاباليت "تلقي كلمات" و "توبه" پيدا نمي كرد. " انا لله و انا اليه راجعون " "دايره كاملي" است كه عالم هستي را معنا مي كند. تلاشي كه اين انسان بر مهبط خويش براي رجعت به حقيقت وجود خود مي كند مجموع تحولات تاريخي است كه از حجت اول تا حجت آخر روي مي دهد. از رنسانس به اين سو كه آخرين عصر جاهليت بشر آغاز شده، حيات تاريخي اقوام انساني در سراسر سياره به يكديگر ارتباط پبدا كرده است تا بشر در حيثيت كلي خويش مصداق محقق بيابد و اگر تحولي روي مي دهد براي همه بشريت يكجا اتفاق بيفتد. تعبير "دهكده جهاني" نشان مي دهد كه آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسيده است، چرا كه آن تحول عظيم كه بشر در انتظار آن است بايد همه بشريت را شامل شود _كه خواهد شد. در اين آخرين عصر جاهليت است كه بشر در حيثيت كلي وجود خويش از اسمان معنوي هبوط خواهد كرد _ كه كرده است _ و در همين عصر است كه بشر در حيثيت كلي وجود خويش "توبه" خواهد كرد، كه با پيروزي انقلاب اسلامي درايران _ كه ام القراي معنوي سياره زمين است _ اين عصر نيز اغاز شده و مي رود تا بالتمام همه زمين و همه بشريت را فراگيرد. اين سخنان نسبتي با هيستوريسيسم ندارد و البته اگر كساني مي خواهند با نسبت دادن اين سخنان به تاريخ انگاري هگلي از حقيقت بگريزند و يا ديگران را به بي راهه ها و كژراهه ها بكشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حيثيت كلي وجود آغاز شده است و او مي رود تا خود را باز يابد. آن كه حقيقت را فراموش كند ، به مصداق«نسوا الله فانسيهم انفسهم »[حشر/19] خود را گم خواهد كرد و انسان امروز در يك رويكرد ديگر باره به حقيقت ، مي رود تا خود را باز يابد. فروپاشي كامل كمونيسم اگر چه اكنون دولت مستعجلي است براي دموكراسي غرب، اما حتي از ميان سياستمداران آمريكايي نيز هيچ كدام نيستند كه اين پيروزي را شيرين و بدون اضطراب يافته باشند. هيبت آنكه خواهد آمد و انتظار انسان را پايان خواهد داد از هم اكنون همه قلب ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامي فجري است كه بامدادي در پي خواهد داشت، و از اين پس تا آنگاه كه شمس ولايت از افق حيثيت كلي وجود انسان سر زند و زمين و آسمان ها به غايت خلقت خويش واصل شوند ، همه نظاماتي كه بشر از چند قرن پيش در جست وجوي يوتوپياي لذت و فراغت _ كه همان جاودانگي موعود شيطان است براي آدم فريب خورده _ به مدد علم تكنولوژيك بنا كرده است يكي پس از ديگري فرو خواهد پاشيد و خلاف آنچه بسياري مي پندارند، اخرين مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموكراسي غرب كه با اسلام آمريكايي است ، كه اسلام آمريكايي از خود آمريكا دير پاتر است . اگر چه اين يكي نيز و لو "هزار ماه" باشد به يك "شب قدر" فرو خواهد ريخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمين خواهند شد. ويژه نامه «سيد شهيدان اهل قلم» در خبرگزاري فارس انتهاي پيام

Commenti